امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

امیرمهدی کوچولو

خداجونم دوستت دارم😍

باغ پرندگان اصفهان

ما بچه ها عاشق پرنده ها و حیووناییم یا دوست داریم دنبالشون کنیم. اونا بدو ما بدو اونا بدو ما بدو یا دوست داریم بهشون غذا بدیم حالا میخواد غذای مورد علاقشون باشه میخواد نباشه. آخه کجا دیدین خرگوش بیسکوییت بخوره یا اردک شکلات بخوره!؟؟؟ این هم من و آقامهیار اینجا دیگه خستگی از سر و رویم میباره👇 انگار خوبم میاد😪 ...
11 فروردين 1397

به ماهیها پستونک میدم

فکر می کردم فقط خودم تا پنج سالگی پستونک می خوردم دیگه نمی دونستم ماهیهای به این بزرگی خجالت نمی کشن هنوز پستونک می خورن. 😁 چه با اشتها هم می خورن انگار خاویار ماهیه ...
11 فروردين 1397

آکواریوم و گریه های من

... آن روز بعداز کلی معطلی بالاخره موفق شدیم بلیط بگیریم و به تماشای آکواریوم بریم بابا و داداشم دست به یکی کردن و منو دست انداختن😐😐😐 موقعی که ازشون پرسیدم بلیط می گیرم کجا بریم؟ گفتن میریم آکواریوم رو تماشا کنیم اینقدر بزرگه که نگو پراز کوسه و ماهیهای بزرگ که اگه نزدیکشون بشیم ماهارو می خورن. خلاصه این حرفشون تو ذهن من موند که موند همین که نوبتمون شد داخل بریم لج کردم و گریه ها کردم که من می ترسم و داخل نمیام ... همون آدم بود که منو نگاه میکرد و می خندید حتی نگهبان اونجا هم شروع به خندیدن کرد 😁😁😁 خلاصه با هزار ترفند منو  راضی کردن که به داخل برم داخل هم که رفته بودم اولش خیلی با احتیاط به آکواریوم و کوسه ها نزدیک می شدم. اما بعدا فهمیدم که ه...
11 فروردين 1397

نقش جهان در نصف جهان

شلوغی صف درشکه ( به قول خودم گاری با اسب😄) رو هیچوقت یادم نمی ره. خوب دیگه ایام نوروز بود و همه از مهمونای عید فرار کرده بودن😅 حدود یکساعت شایدم بیشتر تو صف بودیم تا نوبتمون شد. اینقدر خوشحال بودم انگار که میخوام سوار آپولو بشم😃😃😃 حالا به جای اینکه بعداز این همه انتظار که برای اولین بار سوار درشکه شدم از مناظر اطراف لذت ببرم تمام حواسم به حباب سازی بود که اونجا خریده بودم. 😁😁😁 آفرین به داداشم که نهایت استفاده رو میکنه و از مناظر زیبای نقش جهان لذت می بره 😍😍😍 زنده باشی داداشی 😘 ...
10 فروردين 1397

یا الله ... یا الله ... کسی خونه نیس

خیلی کنجکاو شدم که این در باز بشه ببینم پشتش چیه و چه خبره؟🤔 همچنان منتظر می مانم نا بابا مثل اینکه در باز نمیشه همینجا خوابم برد😪 دیگه طاقت ندارم خودم بازش میکنم ... 😉 یا الله ... یا الله ... ...
8 فروردين 1397

به به آب بازی

انگار ما کیلومترها راه رو پیمودیم تا به شهر زیبای یزد برسیم و مخصوص به باغ دولت آباد بریم  که من آنجا فقط آب بازی کنم. 😅 و لذت بخش تر اینکه میخوام جلوی فواره آب  رو بگیرم اینجا هم بابای مهربونم کنارم نشسته مثلا مواظبم باشه😍 ولی فکر میکنم بیشتر مواطب کیف مامانمه 😄 ممنونم بابای عزیزم😚😚😚 این که می بینید رو گردن بابامه اسمش شالدونه آخه بابام یکماه پیش دیالیز رو شروع کرده دعا کنین به زودی زود خوب بشه و دیگه دیالیز نشه . بابای عزیزم خدا حفظت کنه خیلی خیلی دوستت دارم💕 ...
8 فروردين 1397